کار و تلاش در سیره امام باقر علیه السلام
محمدبن مندكر مي گويد :در هواي داغ در اطراف مدينه عبور مي كردم ، ناگهان چشمم به امام باقرعلیه السلام افتاد، او مردي تنومند بود، ديدم با كمك دو نفر از غلامانش ، مشغول كشاورزي است ، با خود گفتم : اكنون در اين هواي گرم ، بزرگي از بزرگان قريش براي بدست آوردن مال دنيا، اين گونه زحمت مي كشد، بايد بروم او را نصيحت كنم ، نزد او رفتم ، و بر او سلام كردم او در حالي كه بر اثر كار، عرق مي ريخت و نفس مي كشيد، جواب سلام مرا داد، به او گفتم : (خدا كارت را سامان بخشد آيا روا است كه بزرگي از بزرگان قريش ، در اين هواي داغ ، براي بدست آوردن مال دنيا، بيرون آيد و اين گونه تلاش كند؟ اگر در اين حال ، مرگ به تو برسد چه خواهي كرد؟)
آن حضرت روي پا ايستاد و به من رو كرد و فرمود:
(سوگند به خدا، اگر مرگ در اين حال به من برسد در حالي رسيده كه در اطاعت خدا هستم و با كار و كوشش ، ديگر احتياج به تو و ساير مردم پيدا نمي كنم ، من آن هنگام از مرگ مي ترسم ، كه در حال گناه به سراغم آيد).
وقتي كه من اين پاسخ را از آن حضرت شنيدم گفتم : يرحكم الله اردت ان اعظك فوعظتني : (خدا تو را رحمت كند، خواستم تو را نصيحت كنم ، تو مرا نصيحت كردي ) 0 ( ارشاد شيخ مفيد (ره ) ص 284 )
داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم عليهم السلام
نوشته : محمد محمدي اشتهاردي