شاه چراغ
شهادت احمد بن موسي، شاهچراغ (ع) :
حضرت احمد بن موسي (ع) در مدينه در خدمت برادر بزرگوارش به سر ميبرد تا آنكه مأمون خليفه عباسي حضرت علي بن موسي (ع) را به خراسان طلبيد و مقام ولايتعهدي را به آن جناب تفويض نمود؛ چون اين خبر به مدينه رسيد، سيد مير احمد (ع) به اتفاق هفتصد نفر از برادر و برادرزادگان و دوستداران ولايت به سمت فارس حركت كردند و چون به دو فرسنگي شيراز رسيدند، خبر شهادت حضرت رضا (ع) را در آن نواحي شنيدند. از طرف ديگر مأمون نيز از حركت امامزادگان به قصد خراسان اطلاع يافته بود به تمام حكّام و عمّال خود از جمله قتلغ، حاكم شيراز، دستور داده بود هر كجا از بني فاطمه و اولاد پيغمبر را ديدند به قتل برسانند. چون قتلغ خبر ورود حضرت احمد بن موسي را به حوالي شيراز شنيد، با لشكري انبوه از شهر خارج گرديد و در مقابل آنان صفآرايي كرد. حضرت سيد مير احمد چون اوضاع را چنين ديد و بازگشتن به مدينه را ممكن نديد، به همراهان خود فرمود : غرض اين جماعت ريختن خون فرزندان علي بن ابيطالب است، هر كس از شما مايل به بازگشت به مدينه باشد يا راه فراري بداند ميتواند جان خود را از اين مهلكه نجات دهد؛ امّا من چارهاي جز جهاد با اين اشرار ندارم. تمامي همراهان آن حضرت گفتند ما حاضريم در ركاب تو جهاد كنيم. در سه نوبت جنگ هر نوبت به فاصلة چند روز قتلغ شكست فاحشي مييافت؛ در مرتبة سوم در اثر پايداري حضرت سيد مير احمد لشكر قتلغ شكست خورده تا پشت دروازه شيراز فرار كردند و از محل جنگ كه قرية «كشن1» بود تا نزديك برج و باروي شيراز كه دو فرسنگ ميشد لشكر اشرار متفرق و پراكنده شدند تا آنجا كه داخل شهر شده دروازهها را بسته و بر برج و باروي شهر برآمدند. در آن روز حضرت سيد مير احمد به اردوگاه ياران خود بازگشت و زخمهاي كاري برداشته و مجروح گرديدند و قريب سيصد تن از ياران آن حضرت شهيد شدند. روز ديگر آن حضرت و همراهان به پشت دروازة شيراز خيمه برپا ساختند. قتلغ با نيرنگ تمام سپاهيان خود را در درون شهر متفرق كرد و عدة كمي از سپاهيان خود را براي جنگ با آنها فرستاد و به اين طريق سيد مير احمد و يارانش را داخل شهر كشاند. چون آنها در شهر پراكنده شدند، سربازان هر كدام را كه مييافتند به شهادت ميرساندند. حضرت سيد مير احمد كه تنها مانده بود به وسط شهر شيراز روي آورد. چون به محلة دُزك رسيد، ظالمي از عقب ضربتي بر فرقش زد كه تا ابرو شكافت و چند زخم كاري ديگر از عقب سر بر بدن او وارد ساختند تا حدي كه ضعف بر وي مستولي گرديد؛ امّا آن حضرت شجاعانه از خود دفاع ميكرد تا از بازار سوقالمفازان (در اين زمان معروف به بازار ريسمان است) عبور فرموده به همين مكاني كه اكنون تربت مقدس آن بزرگوار است رسيدند و بر اثر كثرت زخم و ضعف زياد از پاي درآمده و بر زمين افتاد و دشمنان به او رسيدند و او را به شهادت رساندند و جسد مطهّرش بعضي نوشتهاند همان موضع شهادتش بعدها با مراسم به خاك سپردند. سال شهادت وي بين سنوات 203 (همزمان با شهادت امام رضا) تا 218 هجري قمري (وفات مأمون) نوشتهاند. تا زمان عضدالدوله ديلمي كسي از مدفن حضرت سيد مير احمد (ع) خبري نداشت و در آن مكان تل گلي بيش نبود تا اينكه پيرزني در پايين آن تل خانه گلي داشت و هر شب جمعه اواخر شب ميديد چراغي در نهايت روشنايي در بالاي تل خاك ميدرخشد و تا طلوع صبح نورش به نظر ميرسد. اين مشاهده در چند نوبت اتفاق افتاد. پيرزن اين واقعه را به عضدالدوله رساند. درباريان سخن او را باور نميكردند تا اينكه عضدالدوله تصميم گرفت خود در خانة پيرزن حاضر شود و آن را مشاهده كند. در آن شب جمعه كه عضدالدوله در خانة پيرزن بود به پيرزن گفت : هر گاه چراغ را ديدي، مرا آگاه كن. در اواخر شب پيرزن با ديدن روشنايي چراغ سه بار فرياد زد : «شاهچراغ». امير بيدار شد و آن چراغ را مشاهده كرد. عضدالدوله در اين واقعه متحيّر بود كه او را خواب برد و در خواب ديد كه سيدي بزرگوار را زيارت كرد و به او فرمود : اي امير از چه در خيالي، در اين محل مدفن من است و من احمد بن موسي (ع) هستم و براي اطمينان كسي را در همين محل نزد ما بفرست تا انگشتري به جهت تو بفرستم، عضدالدوله صبح هنگام اين موضوع را با علما در ميان گذاشت و از آنها كسب تكليف كرد. همه از نبش قبر سرباز زدند و آن را فعل حرام دانستند. عضدالدوله نزد پير بزرگواري كه در كوه قبله شيراز كنج عزلت گزيده بود به نام «عفيفالدين» رفت و اين واقعه را براي او بيان كرد. او در پاسخ گفت : اين خواب از رؤياي صادقه است و خود من هم همين خواب را شب گذشته ديدهام و دستور نبش قبر را دادند.
روز ديگر خاكبرداري را شروع كردند تا به لوح مزاري كه از سنگ يشم بود رسيدند كه بر روي آن نوشته شده بود : «السيّد امير احمد بن موسي الكاظم»؛ چون سنگ قبر را برداشتند، سردابي عميق و چاه مانند نمودار گرديد. عضدالدوله پير بزرگوار، عفيفالدين را فرا خواند آن پير غسل كرده و وارد سرداب گرديد؛ همينكه چند قدمي برداشت، چنان نوري عظيم گرديد كه سراسر سرداب را نوراني كرد بعد تختي را در ميان سرداب مشاهده كرد و آن حضرت بالاي تخت به پشت خوابيده و بر روي مباركش پارچهاي سفيد كشيده شده بود و آن انگشتر را در دست مباركش مشاهده كرد. چون نقش انگشتر را خواند نوشته شده بود «مير احمد بن موسي الكاظم» و آن حضرت را در همان مكان به خاك ميسپارند. اولين بناي روضه مطهّره حضرت احمد بن موسي الكاظم (ع) نصيب عضدالدوله ديلمي شد.