یا ابا صالح المهدی ادرکنی
ا
ا
لب تشنه ام از سپیده آبم بدهید
جامی ززلال آفتابم بدهید
من پرسش سوزان حسینم یاران
با خنجرعشق جوابم بدهید
*ایام عزای حسینی تسلیت باد *
مادر امام کاظم علیه السلام
يکي از بانوان نمونه، ام الائمه حضرت حميده است. اين ماه عالمتاب، همسر امام صادق علیه السلام و مادر امام کاظم علیه السلام است. و به تعبيري پنج امام بعدي (يعني امام رضا، امام جواد، امام هادي، امام حسن ( علیها السلام ) و امام زمان (عج الله ) ) نيز فرزندان وي و از نسل ايشان به حساب مي آيند.
حضرت حميده از جمله بانوان باشخصيت عالم تشيع بلکه عالم تدين بوده است. او فرزانه اي عارف، فقيه، راوي و از شاگردان بي واسطه دو حجت الهي امام جعفرصادق علیه السلام و امام موسي کاظم علیه السلام بوده و بسياري فضايل ظاهري و باطني را کسب کرده است. نخستين آشنايي آن بانوي الهي با اهل بيت از زماني آغاز شد که امام باقرعلیه السلام تصميم گرفت براي فرزند گراميش امام صادق علیه السلام همسري اختيار نمايد.
نام شريف اين بانوي گرانقدر، حَمِيْدَة يا ُحمَيْدَة است. امام باقر علیه السلام در نخستين برخورد از ايشان پرسيدند: نامت چيست؟ گفت: حميده. لقب ايشان «مصفاة» به معناي پاک و خالص و پيراسته است. اين لقب را امام باقر علیه السلام زماني که مي خواستند ايشان را به امام صادق علیه السلام هديه کنند، انتخاب کرده، فرمودند: «حميدة مصفاة من الادناس»؛ حميده از بديها پاک شده است.
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3992/4082/23978?ParentID=77845
امام رضا علیه السلام :
الايمان اربعه ارکان: التـوکل على الله، و الرضا بقضاء الله و التسليم لامـر الله، والتفويض الى الله.( تحف العقول،ص 445(
ايمان چهار رکن دارد: 1ـ توکل برخدا 2ـ رضا به قضاى خدا 3ـ تسليم به امر خدا 4ـ واگذاشتن کار به خدا.
آورده اند که …
مداد سفید
«همه مداد رنگی ها مشغول بودند؛ جز مداد سفید. هیچ کس به او کاری نمی داد. همه می گفتند: تو نمی توانی کاری انجام دهی. یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار کرد، ماه کشید، مهتاب کشید و آن قدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچک تر شد. صبح توی جعبه مداد رنگی، جای خالی او با هیچ مدادی پر نشد.
اشک در چشمانش حلقه زد. مدت ها بود که احساس بیهودگی می کرد؛ اما با خواندن این مطلب حس می کرد باید مداد سفید جعبه مداد رنگیِ زندگی باشد. به ساعت نگاه کرد. باید از قفس طلایی که فرزندان برایش ساخته بودند بیرون می آمد. باید قفس تنهایی را می شکست. باید ثابت می کرد که تا زنده هست می خواهد زندگی کند. لباس پوشید و به راه افتاد.
وارد مسجد محل شد. برنامه های فرهنگی ـ ورزشی را از نظر گذرانید. تصمیم گرفت عضو کتاب خانه شود و در یک گروه ورزشی که پیاده روی و نرمش را صبح های زود در پارک نزدیک مسجد انجام می دادند، ثبت نام کرد. بعد به یک کلاس خوش نویسی رفت. از جوانی عاشق قلم و دوات بود؛ ولی هرگز مجالی برای محک زدن خود نیافت، می دانست که اینک زمان رسیدن به آرزوهاست.
سپس به سوی یکی از دفترهای مهندسی ساختمان رفت و خودش را این گونه معرفی کرد: ـ من ـ هستم، مدت سی سال به عنوان مهندس نقشه کشی برای فلان ارگان دولتی مشغول به کار بودم، چند ماهی است که بازنشسته شده ام. فکر کردم شاید دفتر مهندسی شما با دیدن کارهای قبلی من، اجازه همکاری در امر نقشه کشی را به من بدهید.
جوان، که او فکر می کرد منشی است و تا آن لحظه ساکت مانده بود، لبخندی بر لب آورد و تمام قد از جا برخاست و دستش را جلو آورد.
ـ سلام آقای مهندس، من مهندس … هستم، مدیر عامل این شرکت ساختمانی.
نمونه های کار را تحویل گرفت و مشغول بررسی شد. نیم ساعت بعد در دفتر باز شد و دو جوان دیگر وارد شدند. مهندس لبخندی زد و رو به دوستانش گفت: ـ ایشان جناب آقای مهندس … هستند، از امروز به عنوان استاد ما و در سِمَت مشاور نقشه کشی ساختمان از حضور و تجربه شان در کارها بهره مند می شویم … .
سرش را بالا گرفت. حالا دیگر احساس بیهودگی نمی کرد، او از این پس می توانست ماه بکشد، مهتاب، ستاره و … حالا می دانست اگر روزی نباشد، حتماً جای خالی اش در جعبه هزار رنگ زندگی احساس می شود.
«او از امروز سفید بود، سفیدِ سفید»
https://kowsarblog.ir/admin.php?ctrl=items&action=new&blog=1156